امسال با یک گل بهار خواهد شد! بهار آغاز شده است و عید و نوروز فرا رسیده است و انسان‌‌‌هایی که شوق دیدن و بودن در بهار در اعماق وجودشان ریشه دارد. انسانی که می‌داند کمی آن طرف‌تر درخت‌‌‌ها چه قدر شکوفه داده‌اند. باغ‌‌‌ها تا چه ‌اندازه گل دارند و پرندگان چه قدر زیبا و دلبرانه آواز سر داده‌اند. به او گفته‌اند که به طورطبیعی مدنی بالطبع است. او به واقع می‌داند که همیشه و به خصوص در بهار، بودن در کنار دیگران چه قدر لذتبخش است، و شنیده است که با یک گل بهار نمی‌شود.

اما حال به او گفته‌اند بهار است اما باید تنها باشی

فصل بهار است اما بهاری که نمی‌توان در آن دستی را فشرد. بهار است اما بهاری که برای جلوگیری از تبدیل شدن آن به خزان باید کوشید و در حقیقت با یک گل بهارت را بهار کن. اکنون او برای این که سبزه‌‌‌ها به زردی و بهار به خزان تبدیل نشود، برای این‌که شکوفه‌‌‌ها در آغوش درختان نفس بکشند و برای این که گل‌‌‌های باغچه‌ی همسایه نیز زنده بماند، باید این بهار را به خانه‌ی خود خلاصه کند. به باغچه و درختی در حیاط خانه‌ی خود و البته به خود؛ آری درست است «به خود»، خود انسان.

انسانی که می‌خواهد این بهار خود را مشتاقانه در آغوش بکشد، خود را ببوید و نوازشش کند. آن گاه بنشاندش رو به روی خودش و برایش بگوید که چه قدر دور بودن و فاصله داشتن از او دشوار است. برایش بگوید که گاهی آدم چه قدر دلش برای خودش تنگ می‌شود. سپس ببردش جلوی پنجره‌ی اتاق تا آمدن بهار را به نظاره بنشیند، و ببیند کمی آن طرفتر چه گل‌‌‌هایی برایش دل تنگ شده‌اند و به انتظارش نشسته‌اند. گنجشکانی را ببیند که به شوق دیدنش چگونه ترانه‌‌‌های بودن را چه عاشقانه با هم میخوانند.

آری تا ببیند بهار امسال هم آمده است

نشان به آن نشان که خورشید طلوع کرده است و آفتاب بهاری زمین را نوازش می‌دهد. بعدش وقتی دلش به بودن بهار گرم شد، از همان پشت پنجره، آری از همان فاصله با سبزه‌‌‌ها و گل‌‌‌ها با درختان و شکوفه‌‌‌های تازه متولد شده و با خورشید و آفتاب پیمان ببندد که او هم سبز خواهد شد و سبز خواهد ماند و با واژه‌‌‌هایی از جنس بودن خود، خودی که در پی لمس بهار و اوج گرفتن است شعر خواهد سرود و با گنجشکان هم آواز خواهد شد. این بهار فصل خودها است، خود‌‌‌هایی که باید زنده بمانند، رشد و پرورش یابند، جوانه بزنند و شکوفه بدهند.

بهار است و مسافرت‌‌‌هایش

این بهار را باید به اعماق وجود خود سفر کرد. باید خود را شناخت. باید غمگین شدن از روی همدلی را آموخت و لبخند و شادی خالصانه را تمرین کرد. باید با خود رو به رو شد. خود را لمس کرد. باید دستش را گرفت و برد تا هر چقدر دلش می‌خواهد شعر بخواند، کتاب بخواند. در این بهار و این عید “خود” باید بیاموزد که باشد. باید بودن در زمان حال با خودِ خودش را تمرین کند تا بودن خالصانه و حقیقی با دیگران را نیز بیاموزد.

آن گاه خواهد دید که چه قدر عید مبارک است و خواهد دید که چگونه با یک گل بهار خواهد شد. بهاری برای تحقق خود، بهاری که مقدمه ای برای بهاری دیگر است. مقدمه ای برای بهاری که خود‌‌‌های شکفته به یک دیگر می‌پیوندند. بهاری که می‌توان در آن باز هم دستی را فشرد وآغوشی را تجربه کرد و بودن‌‌‌های واقعی با یک دیگر را جشن گرفت. و ما بی شک چنین بهاری را با هم جشن خواهیم گرفت، حتی اگر در تابستان باشد. فقط کافی است ابتدا بهارِ بودن با خویشتن را تجربه کنیم.

دیر گاهی است که افتاده ام از خویش به دور / شاید این عید به دیدار خودم هم بروم

قیصر امین‌پور